سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درد و دل

آثار بجا مانده از یک عاشق :

نویسنده :

دوستان

دوستان عاشق

موضوعات :

آمار وبلاگ :
طراح قالب:

لوگوی دوستان

کد جاوا :
حسرت یک نگاه

زمین، آسمان، قلم، دفتر، ماه،
دلتنگی، بی ریا، بی جان، عشق، روشنی
لحظه ها، زندگی، تیرگی،  یک وداع
حادثه، عاشقی، یک تپش، یک صدا
جیره ها، بینوا، یک جفا، یک وفا
لاله ها، دل ریا، در خفا، یک ندا
بیم و ترس، هول و هوش
کوچه ها، جاده ها، یک سفر
راه عشق، بی ثمر
دیده ها بی فروغ
سینه ها بی صفا
آب و غم، نان و سنگ
یک زبان، یک صدا
دین و دل، جان و روح
یک فروغ، یک سحر، یک غروب
آه من، ناله ها
من،تو،فاصله بین ما
عشق یک طرفه،حرفه تو یک دنیا
درد من،حرف من
سوز باد،رنگ زرد
یک گوشی،ضجه یک مرد
شب،اشک و یاد تو
دست من،دلتنگی و جمله نرو
خواهش،باور،لحظه دیدار
غم تو ومن هر شب بیدار
تو و جاده،
شور تو، باله ها
رقص و مرگ یک هوار:
های و های
های و های
مرده ها، روزه ها، یک اتم، یک فضا
سایه ها، سایه ها
پس ز پیش، پیش جدا
من ز تو، تو جدا
من اسیر، تو رها
واژه ها بی صفا
واژه ها بی دوا
دل غریب
دل نحیف
نبض ها بی صدا
قلب ها بی صدا
زندگی بی صدا...
من و حسرت یک نگاه
روزو شب آه و آه
آه و آه

******************

با تشکر از همه دوستانی که نظر هاشون رو میگن و مرسی از ابراز احساستون

واسه همه شما دلی شاد آرزو می کنم






نویسنده: هستی مورخ: سه شنبه 89/10/21 در ساعت: 8:47 صبح
----مدتی نخواهم بود----

قلبی پر از درد حکایت ها دارد

و لب خندان گاه هزار ها  درد

هر چند اشکی از چشمانش نمی بارد

****************************

من یک مدت نیستم به دلیل امتحان ها شما اگه اومدید و به من سر زدید حتما نظر بزارید و بگید سر زدید!بازم از همه دوستانی که نظر میدن ممنونم از این به بعد همون جا که نظر میدید دوستان جواب هم میدم حتما دوست داشتید جواب هم بخونید همونجا که نظر گذاشتید مرسی از همه شما همراهان این دفتر ایام خوش و سالمی داشته باشید و مثبت باشید!






نویسنده: هستی مورخ: سه شنبه 89/10/21 در ساعت: 8:47 صبح
غروب سرد

یاد دارم در غروبی سرد سرد


میگذشت از کوچه ما دوره گرد


داد میزد کهنه قالی میخرم


دسته دوم جنس عالی میخرم


کاسه و ظرف سفالی میخرم


گر نداری کوزه خالی میخرم


اشک در چشمان بابا حلقه بست


عاقبت آهی کشید بغضش شکست


اول ماه است و نان در سفره نیست


ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟


بوی نان تازه هوشش برده بود


اتفاقا مادرم هم روزه بود


خواهرم بی روسری بیرون دوید


گفت آقا سفره خالی میخرید...







نویسنده: هستی مورخ: سه شنبه 89/10/21 در ساعت: 8:39 صبح
بس شنیدم داستان بی کسی

بس شنیدم داستان بی کسی


بس شنیدم قصه ی دلواپسی


قصه ی عشق از زبان هر کسی


گفته اند از می حکایت ها بسی


حال بشنو از من این افسانه را


داستان این دل دیوانه را


چشم هایش بویی از نیرنگ داشت


دل دریغا سینه ای از سنگ داشت


با دلم انگار قصد جنگ داشت


گویی از با من نشستن ننگ داشت


عاشقم من قصد هیچ انکار نیست


لیک با عاشق نشستن عار نیست


کار او آتش زدن من سوختن


در دل شب چشم بر در دوختن


من خریدن ناز او نفروختن


باز آتش در دلم افروختن


سوختن در عشق را از بر شدیم


آتشی بودیم و خاکستر شدیم


از غم این عشق مردن باک نیست


خون دل هر لحظه خوردن باک نیست


آه می ترسم شبی رسوا شوم


بدتر از رسواییم تنها شوم


وای از این صد و آه از آن کمند


پیش رویم خنده پشتم پوزخند


بر چنین نا مهربانی دل مبند


دوستان گفتند و دل نشنید پند


خانه ای ویرانتر از ویرانه ام


من حقیقت نیستم افسانه ام


گر چه سوزد پر ولی پروانه ام


فاش می گویم که من دیوانه ام


تا به کی آخر چنین دیوانگی


پیلگی بهتر از این پروانگی


گفتمش آرام جانی ؟ گفت : نه


گفتمش شیرین زبانی ؟ گفت : نه


گفتمش نا مهربانی ؟ گفت : نه


می شود یه شب بمانی ؟ گفت : نه


دل شبی دور از خیالش سر نکرد


گفتمش افسوس او باور نکرد


خود نمی دانم خدایا چیستم !


یک نفر با من بگوید کیستم !


بس کشیدم آه از دل بردنش


آه اگر آهم بگیرد دامنش


با تمام بی کسی ها ساختم


وای بر من ساده بودم باختم


دل سپردن دست او دیوانگی ست


آه غیر از من کسی دیوانه نیست


گریه کردن تا سحر کار من ست


شاهد من چشم بیمار من ست


فکر می کردم که او یار من ست


نه فقط در فکر آزار من ست


نیتش از عشق تنها خواهش است


دوستت دارم دروغی فاحش است


یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت


بغض تلخی در گلویم کرد و رفت


مذهب او هر چه باداباد بود


خوش به حالش کین قدر آزاد بود


بی نیاز از مستی می شاد بود


چشم هایش مست مادر زاد بود


یک شبه از قوم سیرم کرد و رفت


من جوان بودم پیرم کرد و رفت ... !






نویسنده: هستی مورخ: سه شنبه 89/10/21 در ساعت: 8:39 صبح
نمی بخشم
نمی بخشمت .... بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی .... بخاطر

تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی .... نمی بخشمت .... بخاطر دلی که



 برایم شکستی .... .. بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی ..... نمی



بخشمت .... بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی ..... بخاطر نمکی که بر



 زخمم گذاردی .... و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی




نویسنده: هستی مورخ: سه شنبه 89/10/21 در ساعت: 8:39 صبح
<      1   2   3   4   5   >>   >

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.j28.biz & www.TakTemp.com & www.j28.ir


KINGSEDA - COM